HENTAI :: SANZU
اسم شما :: یوکی (برف)
VIO :: یوکی
داشتم فیلم میدیدم که متوجه صدای در شدم رفتم در رو باز کردم و دیدم سانزو ولی حالش خوب نبود.
یوکی : سانزو حالت خوبه ؟
کمکش کردم بیاد داخل خونه ولی یهو وایساد سرش رو اورد بالا... مست بود ؟!
سانزو : بیبی ... بهت نیاز دارم
ترسیدم ولی چون حالش بد بود به عنوان دوست دخترش باید الان کمکش کنم پس رفتیم تو اتاق نشستیم رو تخت و لخت شدیم...
🔞🔞🔞
VIO :: نویسنده (من)
شروع کرد به بوسیدنش و کمرش رو چنگ میزد باهاش همراهی میکرد ولی اون تشنه تر میشد.
سانزو جدا شد و یوکی رو دراز کرد رو تخت و روی گردن و ترقوه هاش مارک گذاشت.
بعد از اینکه گردنش رو کبود کرد رفت بالا و به نقاشیش نگاه کرد نیشخندی زد و شروع کرد به دوباره بوسیدن یوکی و همزمان نیپلای یوکی رو نیشگون میگرفت...
یوکی : اومممممم...
سانزو ازش جدا شد و مشغول خوردن سینه هاش شد.
یوکی : اههههه ... ارو...
سانزو ۲ تا از انگشتاش رو کرد تو دهن یوکی و گفت :
نمیشه که خوشک خوشک برن داخلت
یوکی انگشتای سانزو رو لیس میزد و سانزو گردن یوکی روکه سانزو انگشتاش رو از تو دهن یوکی به داخل ک//صش انتقال داد و یوکی زانو هاش رو جمع کرد...
بعد چند دقیقه سانزو انگشتاش رو قیچی وار تکون داد یوکی از درد جیغ زد.
سانزو دی//کش رو جایگزین کرد و بدون کمی صبر محکم داخل یوکی تلنبه زد...
یوکی مدام یا زانوهاش رو باز و بسته میکرد یا ملافه تخت رو مشت میکرد یا ناله میکرد و...
که بعد ۲ ساعت از هوش رفت...
سانزو : اوه... مامی نمیدونستم انقدر دردت میاد...
سانزو یوکی رو بلند کرد و برد حمومش داد و اورد بیرون و با همون بدن برهنه خوابیدن...
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😉❤️😘
دوستون دارم و لطفا ، خواهش میکنم ، التماستون میکنم من رو گزارش نکنین...
VIO :: یوکی
داشتم فیلم میدیدم که متوجه صدای در شدم رفتم در رو باز کردم و دیدم سانزو ولی حالش خوب نبود.
یوکی : سانزو حالت خوبه ؟
کمکش کردم بیاد داخل خونه ولی یهو وایساد سرش رو اورد بالا... مست بود ؟!
سانزو : بیبی ... بهت نیاز دارم
ترسیدم ولی چون حالش بد بود به عنوان دوست دخترش باید الان کمکش کنم پس رفتیم تو اتاق نشستیم رو تخت و لخت شدیم...
🔞🔞🔞
VIO :: نویسنده (من)
شروع کرد به بوسیدنش و کمرش رو چنگ میزد باهاش همراهی میکرد ولی اون تشنه تر میشد.
سانزو جدا شد و یوکی رو دراز کرد رو تخت و روی گردن و ترقوه هاش مارک گذاشت.
بعد از اینکه گردنش رو کبود کرد رفت بالا و به نقاشیش نگاه کرد نیشخندی زد و شروع کرد به دوباره بوسیدن یوکی و همزمان نیپلای یوکی رو نیشگون میگرفت...
یوکی : اومممممم...
سانزو ازش جدا شد و مشغول خوردن سینه هاش شد.
یوکی : اههههه ... ارو...
سانزو ۲ تا از انگشتاش رو کرد تو دهن یوکی و گفت :
نمیشه که خوشک خوشک برن داخلت
یوکی انگشتای سانزو رو لیس میزد و سانزو گردن یوکی روکه سانزو انگشتاش رو از تو دهن یوکی به داخل ک//صش انتقال داد و یوکی زانو هاش رو جمع کرد...
بعد چند دقیقه سانزو انگشتاش رو قیچی وار تکون داد یوکی از درد جیغ زد.
سانزو دی//کش رو جایگزین کرد و بدون کمی صبر محکم داخل یوکی تلنبه زد...
یوکی مدام یا زانوهاش رو باز و بسته میکرد یا ملافه تخت رو مشت میکرد یا ناله میکرد و...
که بعد ۲ ساعت از هوش رفت...
سانزو : اوه... مامی نمیدونستم انقدر دردت میاد...
سانزو یوکی رو بلند کرد و برد حمومش داد و اورد بیرون و با همون بدن برهنه خوابیدن...
امیدوارم خوشتون اومده باشه 😉❤️😘
دوستون دارم و لطفا ، خواهش میکنم ، التماستون میکنم من رو گزارش نکنین...
- ۷.۹k
- ۰۱ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط